سلام!
( امروز- نیم ساعت پیش- سر میز ناهار)
بابا : فنچک ناهار خوشمزه شده بود بازم درس کن از اینا
من : آره ایول دمت گرم (خودتونم لاتین! )
بابا رو به مامان : یه آبگوشتیم!!! بده درس کنه ببینیم چه میکنه ، دست پختش خوبه
مامان : آره این دو تا (اشاره مستقیم به من و سارا ) که هیچی نشدن ببینیم این چی میشه
من : من این همه چیزیم ،الان هیچی نشدم؟؟!!!!!!!!!!!
مامان: توی خرس گنده (دقت کنین به من میگه خرس گنده!!!! ) با این سِنِت( من همش 21 سالمه بخداااا) بلد نیستی غذا درس کنی
من : خو مگه غذا همه چیه که من هیچی نشدم؟؟!!!!
مامان: بعله !!!
خب من اینجا به احترام بقیه سکوت اختیار کردم
+ حالا ما این همه درس میخونیم یکی نیس بگه دستت درد نگیره دختر جان
++ حالا نمیگم که من واس بقیه درس میخونما نـــــــــــــــــه ، اما من فقط درس میخونم دیگه به خونه داری نمیرسم که
+++ اصلن و ابدن از خونهداری خوشم نمیاد ،چیه هی بشور* هی بساب
خاطره.نوشت : تو دبیرستان یه بار تکلیفای دستور زبانمو ننوشته بودم و داشتم تند تند فعلا رو صرف میکردم که تا معلممون به میز ما برسه تمومشون کنم ، یکی از این فعل ها "شستن" بود منم که حواسم نبود تمام صرف کردن ها رو بجای "شوی" ، "شور" نوشته بود ، خوولاصه که معلمه اومد تا دفترمو دید پخش زمین شد منم این ریختی گیج و گول داشتم بش نیگا میکردم که گف سرکار علیه اون "شوی" نه "شور"
آآآآآآآآآآآآآآی خجل شدمممم آآآآآآآآآآآآآآآآی خجل شدمممم آبروریزی بوود در نوع خودش بی نظیررررر