بقیه آدمهای این کره خاکی را نمیدانم اما برای من نابود شدن رویاهایم بزرگترین کابوس زندگیم هستند.
کابوس فقط توی قصهها و خوابها نیست، جلوی چشم آدم هم میتواند اتفاق بیوفتد.
هیچ وقت اینطوری نبودم، حداقل نه تا یک سال و نیم پیش ، نه اینقدر فرسوده و بی حوصله و درب و داغون
نه با این همه معده درد و سر درد و پا درد و کمر درد و کلافگی حاصل از اینها
نه اینقدر زودرنج و عصبی و خسته
و نه اینقدر ساکت
من این نبودم و این شدم
شدهام آیینه دق خودم
همین و بس
همه اینطوری ان کیانا
از اثرات بزرگ شدنه تازه بدترم میشه دیدم که میگم
بزرگ شدن؟ نه خاموشم نه
بزرگ شدن نباید اینطور باشه ، که اگر هست یعنی یک چیزی درست سرجایش قرار نگرفته
باید توی بزرگ شدن آرامش باشه اما نیست این یعنی یک جای کار ، یک جای مسیر اشتباه رفتیم ، اشتباه کردیم
من هم همینطورم... صبوری کن
تو چرا امیرحسین؟؟؟
صبوری راه حل نیست ، پاک کردن صورت مسئله س. باید دنبال یک راه بود ، یک راه درست
به نظر من همه ما توی بعضی دوره های زندگیمون این مدلی میشیم. اینجا، دقیقا توی این مدل روزها باید کسی، چیزی، نیرویی، رویایی یا هر محرک قوی دیگه ای چنگ بندازه و ما رو از خودمون بیرون بیاره. نمیشه هی خودمون حواس خودمون رو پرت کنیم... نمیشه...
حق با توئه دلی نمیشه
نمیشه حواسمونو پرت کنیم ، یعنی اصن تا کی حواسمون و پرت کنیم؟ تا کجا ؟
باید کسی ، چیزی باشه اما نیست من ندارمش توی این روزا
کاش پیدا شه یا پیداش کنم